برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:سوال, | 5:8 بعد از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |

برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:سوال, | 5:7 بعد از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |

برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 7:10 قبل از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |

اگر روزی بافت های تنم را پاره پاره کنند

و بند بند وجودم را از هم بپاشند

و از بافت های تنم طنابی بسازند

و با آن طناب دارم بزنند

و وجودم را بر روی خارهای بیابان بکشند

و تمام تنم را تکه تکه کنند

و هرتکه از تنم را به منقار کلاغی بدهند

و کلاغ را به دریا بیندازند ،

باز هم فریاد خواهم زد که یک نفر را دوست دارم

و آن هم مادرم است.

دوستت دارم مادر……


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:مادر,انسانیت, | 5:46 قبل از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |

به نظر شما چرا باید بعضیها با جنس مخالف خود رابطه داشته باشند؟

                              اخماخماخماخم


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 5:29 قبل از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |

 

برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 2:54 قبل از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |

برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:فقر , | 2:53 قبل از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |
 
 
مهم نیست چه دینی داری
   مهم نیست چه عقایدی داری
          مهم نیست در چه کشوری هستی
    مهم نیست پوشش تو چیست
     علامت ها نماد ها مهم نیستند
       پلاک ها و نشانه ها مهم نیستند
         مهم آن است
              که هر چه هستی
                           هر که هستی
                              با انسان دیگری هم دل باشی

برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:عکس زیبا ,انسانیت, | 2:29 قبل از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |


 

برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:عکس,عکس نوشته,انسانیت, | 2:24 قبل از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |
از همان روزی که دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشيد
آدميت مرد,
گرچه آدم زنده بود! ازهمان روزی که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود! بعد دنيا, هی پر از آدم شد و اين آسياب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دريغ,
آدميت برنگشت!

گشت و گشت
قرن ما روزگار مرگ انسانيت است
سينه دنيا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی ,پاکی ,مروت, ابلهی است
صحبت از موسی و عيسی و محمد نا بجاست
قرن "موسی چومبه "هاست

روزگار مرگ انسانيت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
-حتی قاتلی بر دار-
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت ,مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است


برچسب‌ها:

تاريخ : 3 مرداد 1393برچسب:, | 1:15 قبل از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.