اموزنده


حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است

و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر،

نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست!

اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید....

در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود،

اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد.

حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد....

 



نظرات شما عزیزان:

محمد و مونا
ساعت23:59---8 مرداد 1393
چه تلخ است استکان چای امروز
که دارد این گلو را مینوازد
چنان سرمای دیشب در تنم ماند
که یخ را جان سردم می گدازد
**سلام وب زیبایی داری به منم سربزن با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن تو وبلاگم**


mehdi
ساعت1:39---4 مرداد 1393

salam u ham web zibaei dari khaste
nabashi linket kardam to ham mano link kon
پاسخ:سلام مرسی که اومدی شما هم لینک شدید



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:اموزنده ,انسانیت,عکس, | 6:20 بعد از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.