حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است

و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر،

نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست!

اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید....

در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود،

اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد.

حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد....

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:اموزنده ,انسانیت,عکس, | 6:20 بعد از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |


 

برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:عکس,عکس نوشته,انسانیت, | 2:24 قبل از ظهر | نویسنده : مهران ساکی |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.